خاطراتی از اعزام حاج شعبان علیپور و شهید مجید یحیی زاده
سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ق.ظ
شرح خاطرات از زبان حاج شعبان
علیپور:
یادم میاد غروب رفته بودیم مسجد
نماز که یکی از دوستام
بنام مجید
رادیدم به اوگفتم فردا میخواهم بروم
جبهه پدرم جلوی مرا گرفته گفت که شما 8ماه رفتی بسه دیگه
بهرحال باید مخفی بریم مجید گفت من
میخوام بیام پس شب میام خانه شما کیفت ات را میبرم خانه خودم
شما یواش فردا بیایید تاشهر به کسی نمی گوییم
اقا مجید امد کیف مرا برد خانه خودش که
من فردا به هوای مدرسه بریم قائمشهر واعزام بشویم
بالاخره موقع اعزام شد کارهای انجام واماده اعزام سوار ماشین شویم
گفتم بی زحمت کیف من کو گفت من
کیف خودم را نیاوردم گفتم چه شد مگه گفت دیشب رفتم خانه کیف
خودم را جمع کردم که صبح بیارم خاله
ام امد خانه ما فهمید که ما میخواهیم بریم جبهه کیفهای مارا برد
خانه اش که منهم نیام دوتای بدون کیف
رفتیم تااهواز بامشقتی یک وسایلی تهیه کردیم البته روزگاری خوبی بود
البته بعدا مجید ما شهید شد روحش شاد....
۹۵/۰۵/۲۶